بالاخره نمایشگاه کتاب هم شروع شد و ما هم بر حسب عادت بدون برنامه رفتیم .
البته از اون موقع که نمایشگاه منتقل شده به مصلی برای اولین باره که رفتم ، سال گذشته هرموقع که خواستم برم بچه ها گفتن فردا نرو پس فردا برو که منهم بیام و هنوز دارن میآن .
امسال هم از قبل با بچه های اداره برای ساعت 6 صبح هماهنگ کردیم که بریم ساعت هشت بعد از ظهر یکیشون گفت که نمیتونه بیاد و ساعت 10 شب هم یکی دیگه اس ام اس زد که برام مهمون اومده .
راستشو بخواین منم داشتم می پیچوندم که دیدم خیلی ضایع می شه و از طرفی رودربایستی هم مانع از اینکار شد .
ساعت یکربع به هشت تازه رفتم دم خونه امیر و با اون رفتیم . با مترو تا مصلی و بعد هم نمایشگاه . بیشتر شبیه بازدید از یک ساختمون نیمه ساز بود تا نمایشگاه .
نقشه نمایشگاه هم مثل نقشه های گنج بود که نیاز به یک نقشه خون داشت و اصلا نمی شد ازش سر درآورد .
تو محوطه نمایشگاه یه خانمی کارت توزیع می کرد البته رفیقم امیر موقعی که داشت کارتو میخوند نزدیک بود بخوره زمین که موجب شد ما فکر کنیم جو گیر شده !!!
وارد سالن کتابهای عمومی که شدیم دیدیم هر جوری که بخوایم دور بزنیم نصفش از دست می ره و شبیه فروشگاه دی تو دی بود .
اغلب هم کتابها یک جور . ما هم بیشتر توجهمون به ساختمان و نمای داخلی مصلی بود و واقعا هم زیبا بود مخصوصا ستونها و قوسهای داخلی سقف .
بعضی از غرفه ها هم انقدر جلوش شلوغ بود که نمی تونستی بری جلو مثل نشر نی یا خوارزمی و یا مجتمع فنی تهران (دیباگران) یا انتشارات ققنوس ، بعضی ها هم مگس می پروندن .
با کمی دقت می شد فهمید که اغلب کتب موجود در غرفه عمومی از یکجنس بود ، یه غرفه که عکس چند نفر رو به صورت بنر بزرگ زده بود و زیرش نوشته بود اعجوبه قرن و کتابهایی هم که می فروخت : بقال عارف ، خیاط زاهد و از این قبیل کتابها!!!
یه غرفه هم اختصاص داشت به یک آقایی به نام موحد که به عنوان مرد حافظه ایران بود و داشت ناهار می خورد و چند جون هم با یک ماشین حساب داشتن ازش اعداد نجومی می پرسیدن و اون هم با کمی فکر جواب می داد و جالب اینکه دو نفر از این نیروهای خدماتی نمایشگاه با لهجه شدیدی داشتن ازش یک عدد دوازده رقمی تقسیم بر 5 رو می پرسیدن و اونهم با کلی فکر کردن جوابو اشتباه داد و اون دو نفر داشتن مسخرش می کردن ، خیلی جالب و دیدنی بود ...
یه جا هم دو نفر رو دیدیم که پشت یه میز نشستن و ما اول فکر کردیم اطلاعات سالن هستن که ازشون پرسیدیم سالن کتب دانشگاهی کجاست که یکیشون گفت: " اینجا غرفه اهداء عضوه فرار کنین" واقعا جالب بود و بچه های باحالی بودن .لازمه بدونین که این موسسه سایت هم داره که میتونین برای عضویت و ثبت نام به سایتشون برید.
سالن کتب کودک هم خیلی شلوغ بود و برای رفتن به طبقه بالا باید از سالن کودکان عبور می کردی و این یکمقدار محیط سالن کودکان رو شلوغتر کرده بود.
برای ناهار که رفتیم بیرون دیدم جلوی یه ماشین یه عده صف کشیدن که متوجه شدم دستگاه خود پرداز سیاره که چون دستگاههای کارتخوان موجود در غرفه ها به سختی جواب می داد یه عده اومده بودن بیرون تو صف که پول بگیرن .
فروشگاههای ساندویچ سرد هم با اسمهای مختلف خود نمایی می کرد .
جاتون خالی یه آیس پک هم خوردیم که فوق العاده بد مزه بود .
در نهایت هم از نمایشگاه خارج شدیم و برگشتیم گرمسار . کلی خستگی و چند عدد سی دی آموزشی زبان که از فروشگاههای موجود هم می شد تهیه کرد و نیاز به حضور در این نمایشگاه نبود البته برای دیدن مد و فشن خوب بود و جالب .