۱۳۸۴ اسفند ۲۶, جمعه

بن لادن در تهران

۱۳۸۴ اسفند ۱۸, پنجشنبه

عینک آفتابی

مرا با عینک آفتابیم به خاک بسپارید
شل سیلور استاین
در خانه ای سرد، بالای خیابان سالیوان،
آخرین کسی که شلوار فاق کوتاه می پوشید، در شرف مردن بود.
عینک آفتابی به چشم داشت و به همین دلیل کسی نمی توانست تشخیص بدهد
که او گریه می کرد یا نه.
همه ی معتادها و همه ی علاف ها
و همین طور همه ی کافه دارها
دور تختش جمع بودند.
وصیت کرد
تا تکلیف اموالش را روشن کند
و آخرین کلمه ها را به زبان آورد:
گفت: «کفش های راحتیم را برای مادرم بفرستید،
بلوزم را به جالباسی آویزان کنید.
گیتارم را در میدان واشنگتن بسوزانید،
برای اینکه هیچ گاه یاد نگرفتم که آن را چگونه بنوازم.
خانه ام را به یک آدم مستمند بدهید
و بگویید که اجاره ی آن تمام و کمال پرداخت شده.
پول ها و موادم راخودتان بردارید، ولی مرا با عینک آفتابیم به خاک بسپارید.
مرا با عینک آفتابیم به خاک بسپارید، دوستان،
با عینک آفتابیم.
گیتارم را در میدان واشنگتن بسوزانید،
ولی مرا با عینک آفتابیم به خاک بسپارید.»
گفت: «جوجه خروس هایم را
به کسی بدهید که آنها را می خواهد.
شعرهایم را
به کسی بدهید که آنها را می خواند.
زیر کافه برایم قبری بکنید،
و آهنگ غم انگیزی پخش کنید.
همه را شاد و شنگول کنید
در لحظه ای که من مردم،
و مرا با عینک آفتابیم به خاک بسپارید.
مرا با عینک آفتابیم به خاک بسپارید، دوستان،
با عینک آفتابیم.
گیتارم را در میدان واشنگتن بسوزانید،
ولی مرا با عینک آفتابیم به خاک بسپارید.»
صندل هایش را پرت کردیم وسط خیابان،
بلوزش را گذاشتیم همانجا، روی زمین.
گیتارش را فروختیم
در کافه ی گوشه ی خیابان
به کسی که می دانست چگونه آن را بنوازد.
موادش را دود کردیم.
پول هایش را خرج کردیم،
شعرهایش را دور ریختیم.
باب نوارهایش را برداشت،
و اِد کتاب هایش را،
و من هم عینک آفتابی فکسنی آن بدبخت را برداشتم.
گفت: «مرا با عینک آفتابیم به خاک بسپارید، دوستان
با عینک آفتابیم.
گیتارم را در میدان واشنگتن بسوزانید،
و مرا با عینک آفتابیم به خاک بسپارید.»

فروشی بید

۱۳۸۴ اسفند ۱۵, دوشنبه

حضور در استادیوم حق مسلم ماست

درحاشیه بازی روز چهارشنبه ایران وکاستاریکا و حضور زنان جهت شرکت در استادیوم













عکس از یلدا معیری

۱۳۸۴ اسفند ۱۰, چهارشنبه

حمله به ایران در حد یک بازی

چند مدت پیش شما زیاد یادتون نمی یاد چون تقریبا قبل از کودتای 28مرداده
یه سری از وبلاگ نویسها یه نامه طوماری نوشته بودن در اعتراض به ساخت یک بازی جنگی بنام کوما وار.بالاخره این بازی رو گرفتم وبازی کردم ، هرچند قدرت بازی مثل سری دلتافورس و دیزرت استورم نیست ولی چون محیط بازی تو ایرانه جالبه
البته فقط یه مرحله از بازی تو ایرانه واون هم نجات دادن گروگانهای سفارت سابق آمریکا توسط نیروهای دلتاست .
بیچاره ها نیروهاشون تو طبس بدون هیچ جنگی با طوفان شن مردن حالا به عشق اونا بازی ساختن. یکی از نکات جالب این بازی اسم نیروهای ایرانیه که اکثرا حسین وعباسه ، که پیراهنها رو روی شلوارشون انداختن . تبلیغات روی دیوارها هم اکثرا عکس امام خمینیه که زیرش نوشته "وبرق مجانی میشود".

در کل با بازی کوما وار میفهمید که اونا از ایرانیها چه ذهنیتی دارن یا اونایی که بازی میکنن چه ذهنیتی پیدا میکنن. اونایی که حس ناسیونالیستی دارن این بازی براشون سخته چون باید ایرانی ها رو بکشن . البته اگر بازی پایان معصومیت رو پیدا کنین میتونین به تلافی کوما وار تو اون بازی ترتیب نیروهای آمریکایی روبدین. هرچند ما تو محلی زندگی میکنیم که اکثر بچه هاش دلتافورسن.
اینهم توضیحات اول بازی :

Mission 7 & Mission 8
Iran Hostage Rescue Mission

Tehran, Iran - April 24, 1980: After hostages are seized at the US embassy, intelligence personnel and Special Forces plan a daring raid to get them back.